ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
کـاروان، کــاروانِ شــور آور کـاروان، اشـتـیـاق، سـرتـاسر هـمه در حـالت سـفـر از خود همه بیتاب چون نـسـیم سحـر هـمـه دلـبـاخـتـه چـو پــروانـه همه بر پـای شمع، خـاکـسـتـر پــدران از تــبــار ابــراهــیــم مــادران از قــبـیــلـۀ هــاجــر عــارفــان قــبـیــلـۀ عــرفــات شـاعـران عـشــیــرۀ مـشـعــر هر یکی در مقـام خود سـاقـی هر یکی در مـرام خود ساغـر سـروهـایی بـه قـامـت طـوبـی چـشـمـههایی به پـاکـی کـوثـر هـم رکاب حـماسههای عـظـیم در گـذر از هزار و یک معـبر در دل و جان کـاروان اکـنون میتـپـد این نهـیب، این بـاور: نکـند شوکران شود معـروف! نـکـنـد نـردبـان شـود مـنـکـر! مَـرحــبـا بـر ســلالــۀ زهـــرا هـان! فَـصـَلِّ لــربّـک وَانـحَـر میسزد حُـسنِ مـطلـعی دیگـر وقـت وصف عـقـیـله شد آخـر در نــزولـش ز مـنــبــر نــاقـه خطبه خوانِ حماسه، آن خواهر شـد عـصـا شـانـۀ عـلـیاکـبـر پــای عــبـاس، پـلــۀ مــنــبــر سرزمین، سرزمین گـلها بود پهـنۀ عـشق! وه چه پـهـنـاور! شـد پـدیـدار صحـنـهای دیگـر کـشتی نوح بود و موج خـطر ناگهـان در هـجـوم بـاد خـزان کـنده شد برگههـایی از دفـتـر! کاش دستان بـاد میشد خشک کاش میشد گـلـوی گـلها تر! کیست مردی که میرود میدان که ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسـم این داغ شعـله ور گردد مثل آتش که زیـر خـاکـستر... آه! از زین روی زمـین افـتـاد پــارۀ جـان احــمـد و حــیــدر وَ زَنـی روی تـلّ بـرای نـبـی صحنه را میشود گزارش گر که بـیـا جـای بوسـههـای شـما شـده سـرشـار بـوسۀ خـنـجـر! میبـرَند از تن عـزیز تو جان میبـرند از تن حـسین تو سـر آن طرف صحنۀ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم آور رفته از پای دخـتران خـلـخال رفته از دست مـادران زیـور! کاروان میرود به کوفه و شام کاروان میرود به مرز خطر کاروان میرود ولی خالی ست جـای عـباس و قـاسم و اکـبـر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر... |